|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
گــــریه پنهانیم را حــــــس نکرد
تلـــخی برخورد های ســــرد را
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
در ذهنش زندگی شبیه آدامس بی مزه ای شده بود که طبق اجبار , فقط باید می جویدش
تکرار , تکرار و تکرار
سنگینی نگاه تا وقتی که در خونه را بست , تعقیبش کرد
پشتش رابه در چسباند و در سکوت آشنای حیاط خانه , به صدای بلند تپیدن قلبش گوش داد
برایش عجیب بود , عجیب و دلچسب
***
از عشق می نوشت و به عشق فکر می کرد
ولی هیچوقت نه عاشق شده بود و نه معشوق
در ذهن خیالپردازش , عشق شبیه به مرد جوانی بود
مرد جوانی با گیسوان مشکی مجعد و پریشان و صورتی دلپذیر و رنگ پریده
پنجره رو به کوچه اتاقش را باز کرد
انتهای کوچه , همان درخت کاج قدیمی , همان دیوار کاه گلی , همان تیر چوبی چراغ برق بود و … دوباره نگاه کرد
تمام آن چیزها بود و یک غریبه
***
مرد غریبه در انتهای کوچه قدم می زد و گهگاه نگاهی به پنجره باز اتاق او می انداخت
صدای قلبش را بلند تر از قبل شنید ,
احساس کرد صدای قلبش با صدای قدم زدنهای مرد گره خورده
پنجره رابست و آرام در حالیکه پشتش به دیوار کشیده می شد روی زمین نشست
زانوانش را در بغل گرفت و به حرارتی که زیر پوستش می دوید , دلسپرد
***
تنهایی بد نیست
تنهایی خوب هم نیست
کتابهای در هم و ریخته و شعر های گفته و ناگفته
خوبیها و بدیه
سرگردانی را دوست نداشت
بیرون برف می بارید و توی اتاق باران
با خودش فکر می کرد : تموم اینا یک اتفاق ساده بود , اتفاق ساده ای که تموم شد .
سعی کرد بخوابد
قطره های اشکش را پاک کرد و تا صبح صدای دلنشین قدم زدنهای مرد غریبه را در ذهنش تکرار کرد .
***
روز بعد , تازه بود
با احساسی تازه و نو , متفاوت از روزهای قبل
صورتش را در آینه مرور کرد و روژ کم رنگ سرخ , به لبهایش مالید
بیرون همه جا سفید بود
انتهای کوچه کمی مکث کرد
با خودش گفت , همینجا بود , همینجا راه می رفت
سرش را پایین انداخت و مسیر هر روزه را در پیش گرفت
زیر لب تکرار می کرد : عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
***
ایستگاه اتوبوس و شلوغی هر روزه و انتظار .. و گرمای آشنای یک نگاه
قفسه سینه اش تنگ شد
طاقت نیاورد و سرش را بلند کرد
دوقدم آنطرف تر , فقط با دو قدم فاصله , مرد غریبه ایستاده بود
تلاقی دو نگاه کوتاه بود و … کوتاه بود و بلند
بلند .. مثل شب یلد
نگاهش را دزدید
***
نیاز به دوست داشتن ,
نیاز به دوست داشته شدن ,
نیاز به پس زدن پرده های تاریکخانه دل
نیاز به تنها گذاشتن تنهایی ه
و نیاز و نیاز و نیاز
چیزی در درونش خالی شده بود و چیزی جایگزین تمام نداشته هایش
تلاقی یک نگاه و تلاقی تمام احساسات خفته درونی
تمام تفسیرهای عارفانه اش از زندگی و عشق در تلاقی آن نگاه شکل دیگری به خود گرفته بود
می ترسید
می ترسید از اینکه توی اتوبوس کسی صدای تپیدن های قلب فشرده اش را بشنود .
***
مرد غریبه همه جا بود
با نگاه نافذ مشکی و شالگردن قهوه ای اش
و نگاه سنگین تر , و حرارت بیشتر
بعد از ظهر های داغ تابستان را به یادش می آورد در سرمای سخت زمستان
زمستان … تنهایی
سرمای سخت زمستان تنهایی
و بعد از ظهر ها تا غروب
انتهای کوچه بود و صدای قدم زدن های مرد غریبه
و شب .. نگاه عطشناک او بود و رد گام های غریبه بر صفحه سفید برف
***
روزهای تازه و جسارت های تازه تر
و سایه کم رنگ آبی پشت پلک های خمار
و گونه هایی که روز به روز سرخ تر می شد
و چشم هایی که دیگر زمین را , و تکرار را جستجو نمی کرد
چشم هایی که نیازش
نوازش های گرم همان نگاه غریبه .. نه همان نگاه آشنا شده بود
زیر لب تکرار می کرد : - آی عشق .. آی عشق .. آی عشق
***
شکستن فاصله شبیه شکستن شیشه خانه همسایه ای می ماند که نمی دانی تو را می زند یا توپت را با مهربانی پس می دهد
چیزی بیشتر از نگاه می خواست
عشق , همان جوان رنگ پریده با موهای مشکی مجعد توی خواب هایش
جای خودش را به مرد غریبه داده بود
و حالا عشق , مرد غریبه شده بود
با شال گردن قهوهای بلند و موهای جوگندمی آشفته
و سیگاری در دست
دلش پر می زد برای شنیدن صدای عشق
صدای عشقش
مرد غریبه هر روز بود
و هر شب نبود
***
برف می بارید
شدید تر از هر روز
و او , هوای دلش بارانی بود
شدید تر از هر روز
قدم هایش تند بود و نگاهش آهسته
با خودش فکر می کرد , اینهمه آدم برای چه
آدم های مزاحمی که نمی گذاشتند چشمانش , غریبه را پیدا کند
غریبه ای که در دلش , آشنا ترینش بود
سایه چتری از راه رسید و بعد …
- مزاحمتون که نیستم ؟
صدای شکستن شیشه آمد
غریبه در کنارش بود
صدایی گرم و حضوری گرم تر
باور نمی کرد
هر دو زیر یک چتر
هر دو در کنار هم
- نه , اصلا , خیلی هم لطف کردین
قدم به قدم , در سکوت , سکوت !!!….. نه فریاد
آی عشق .. ای عشق … آی عشق , تو چه ساده آدم ها را به هم می رسانی .. و چه سخت
کاش خیابان انتهایی نداشت
بوی عطر غریبه , بوی آشنایی بود , بوی خواب و بیداری
- سردتون که نیست
- نه ... اصل
دو بار گفته بود ” نه اصلا ”
از خودش حجالت می کشید که زبانش را یارایی برای حرف زدن نبود
سردش نبود , داغش بود
حرارت عشق , تن آدم را می سوزاند
غریبه تا ابتدای کوچه آمد
ابتدای کوچه ای که برای او , انتهایش بود
- ممنونم
نگاه در نگاه , کوتاه و کوبنده
- من باید ممنون باشم که اجازه دادید همراهتون باشم
آرامش , احساس آرامش می کرد و اضطراب
آرامش از با هم بودن و اضطراب از از دست دادن
- خدانگهدار
قدم به قدم دور شد
به سوی خانه , غریبه ایستاده بود و دل او هم , ایستاده تر
در را گشود و در لحظه ای کوتاه نگاهش کرد
غریبه چترش را بسته بود
***
بلوغ تازه , پژمردن جوانه های پیچک تنهایی
تب , شب های بلند و خیال پردازیهای بلند تر
” اون منو دوست داره .. خدای من .. چقدر متین و موقر بود … ”
از این شانه به آن شانه .. تا صبح .. تا دیدار دوباره
***
خیابان های شلوغ , دست ها ی در جیب و سرهای در گریبان
هر کسی دلمشغولی های خودش را دارد
و انتظار , چشم های بی تاب و دل بی تاب تر
” پس اون کجاست ”
پرده به پرده آدم های بیگانه و تاریک و دریغ از نور , دریغ از آشنای غریبه
” نکنه مریض شده .. نکنه … ”
اضطراب و دلهره , سرگیجه و خفقان
عادت نیست , عشق آدم را اینگونه می کند
هیچکس شبیه او هم نبود , حتی از پشت سر
” کاش دیروز باهاش حرف می زدم , لعنت به من , نکنه از من رنجیده … ”
اشک و باران , گریه و سکوت
واژه عمق احساس را بیان نمی کند
واژه .. هیچ کاری از دستش بر نمی آید .
***
انتهای کوچه ساکت
پنجره باز
هق هق های نیمه شب
و روزهای برفی
روزهای برفی بدون چتر
” امروز حتما میاد ”
و امروز های بدون آمدن
***
بدست آوردن سخت است , از دست دادن کشنده , انتظار عذاب آور
غریبه , نه آمده بود , نه رفته بود
روزها گذشت , و هفته ها و .. ماه ه
بغض بسته , پنجه های قطور تنهایی بر گردن ظریفش گره خورده بود
نه خواب , نه بیداری
دیوانگی , جنون … شاید برای هیچ
” اون منو دوست داشت … شایدم … ”
علامت سئوال , علامت عشق , علامت ترید
پنجره همیشه باز .. و انتهای کوچه همیشه ساکت … همیشه خلوت
آدم تا چیزی را ندارد , ندارد
غم نمی خورد
تا عشق را تجربه نکند , عاشقی را مسخره می پندارد
و وای از آن روزیکه عاشق شود
***
پیچک زرد و چسبناک تنهایی در زیر پوستش جولان می داد
و غریبه , انگار برای همیشه , نیامده , رفته بود
مثل سرخی گونه هایش , برق چشمان درشتش و طراوتش و شادابی اش
نگاهش از پنجره به شکوفه های درخت گیلاس همسایه ماسید
اگر او بود …
اما .. او … شش ماه بود که نبود
گاهی وقت ها , امید هم , نا امید می شود
زیر لب زمزمه کرد : ” عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
از به هیچ به پوچ رسیدن
تجربه کردن درد دارد
درد عاشقی
و تمام اینها را هیچ کس نفهمید
دلی برای همیشه شکست و صدایش در شلوغی و همهمه آدم ها , نه … آدمک ها .. گم شد .
***
صدای در , و پستچی
- این بسته مال شماست
صدای تپیدن دلش را شنید , مثل آن روزها , محکم و متفاوت
درون بسته یک کتاب بود
” داستان های کوتاهی از عشق ”
پشت جلد , عکس همان غریبه بود , با همان نگاه ,
قلبش بی محابا می زد , و نفس هایش تند و از هم گسیخته
روی صفحه اول با خودکار آبی نوشته شده بود
” دوست عزیز , داستان سیزهم این کتاب را با الهام از ارتباط کوتاهمان نوشته ام , امیدوارم برداشت های شخصی ام از احساساتت که مطئنم اینگونه نبوده است ببخشی , به هر حال این نوشته یک داستان بیشتر نیست , شاد باشی و عاشق ”
احساس سرگیجه و تهوع
” ارتباط کوتاهمان !!! ”
انگشتانش ناخودآگاه و مضطرب کتاب را جستجو می کرد ,
داستان سیزدهم :
(( درد عاشقی ))
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دارد
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد …
…………………………………..
…………………………
……………….
…….
….***
آهسته لغزید
سایش پشت بر دیوار
سقوط
و دیگر هیچ …..
با من بیا ز ماندن و بودن که دم بزنیم
از دوری و جدائیمان حرف ، کم بزنیم
اصلا چرا بخاطر طوفان قلبمان
ما خواب ماه و برکه و جو را به هم بزنیم؟
تا چند عمر با غم دوری به سر بشود
قفلی بیا که بر در زندان غم بزنیم
دستی به قاب خاکی دل ها بیا بکشیم
دائم چو موج و صخره سری هم به هم بزنیم
چونان پرنده از قفست پر گشای و آی
تا به آسمان آبی روشن قدم بزنیم
آیا مایلید به قهرمان همسر خود تبدیل شوید؟ پس نگران اندازه آلت تناسلی خود نباشید ، در عوض یادگیری درباره رساندن زنان به اوج لذت جنسی را آغاز کنید.
اغلب موضوع به همان سادگی که به نظر می رسد نیست، بلکه شما می بایست به استادی در پیش نوازی تبدیل شوید؛ همچنین باید در مورد دو نقطه حساس یاد بگیرید که در صورت تحریک شدن منجر به رسیدن بانو به اوج لذت جنسی می شوند و شناختن حالتی در رابطه جنسی که بیشترین اثر را در رساندن وی به اوج لذت جنسی دارد، موضوع ناراحت کننده ای، نیست (نکته: حالت قرار گرفتن مرد در بالا جزو آنها نیست.)
Deffy و Sarinya به مدت ۱۰ سال به یکدیگر علاقه داشتند ودر این مدت چندین بار قصد برگزاری مراسم عروسی را داشتند که در هر بار مراسم به دلایلی از جمله ادامه تحصیل داماد به تعویق می افتاد. پس از مرگ Sarinya روز قبل از عروسی، داماد در مراسم بودایی تشییع جنازه گفت که نمی تواند او را بدون اینکه به آرزویش برسد رها کند. در این مراسم دوستان و بستگان طرفین حضور داشتند و مراسم از تلویزیون تایلند نیز پخش شد.

آیا میدانستید که خطوط هوایی آمریکا با کم کردن فقط یک زیتون از سالاد هر مسافر در سال ۱۹۸۷ توانست ۴۰۰۰۰$ صرفهجویی کند ؟
آیا میدانستید که سالانه ۵۰۰ فیلم در امریکا و ۷۰۰ فیلم در هند ساخته میشود ؟
آیا میدانستید که فیلها قادرند روزانه ۶۰ گالن آب و ۲۵۰ کیلوگرم یونجه مصرف کنند ؟
آیا میدانستید که کانگوروها قادرند ۳ متر به بالا و ۸ متر به جلو بپرند ؟
آیا میدانستید که بزرگترین مجسمه بودا در چین قرار دارد که بلندای آن ۴۱۶ و پهنای آن ۶۸ متر میباشد ؟
آیا میدانستید که عطسه یک شخص بیمار ۵ هزار قطره ریز که حاوی ویروس است در فضا پخش میکند ؟
آیا میدانستید که پیاز بعلت داشتن انسولین و اینولین برای مبتلای به مرض قند مفید است ؟
آیا میدانستید که اصلاح صورت را اسکندر مد کرد؟ بطوری که هرگز اصلاح نکرده به میدان جنگ نمی رفت ؟
آیا میدانستید که فیلها از بوی عسل بدشان می آید. حتی بوی عسل فیل ها را فراری می دهد ؟
آیا میدانستید که خانومها بیشتر از آقایون مبتلا به بیماری دیابت میشوند ؟
آیا میدانستید که دلفین ها هر ۳ سال، فقط ۱ بچه بدنیا میاورند و عمر متوسط آنها ۴۰ سال میباشد ؟
آیا میدانستید که نوشیدن قهوه در طولانی مدت در فشار خون خانمها تعادل ایجاد میکند ؟
آیا میدانستید که مروارید درون سرکه ذوب میگردد ؟
آیا میدانستید که ۲۰۰ میلیون موجود زنده روی زمین وجود دارد که انسان یکی از آنها است ؟
آیا میدانستید که یک قطره اب دارای ۱۰۰ میلیارد اتم است ؟
آیا میدانستید که ۸۰ ٪ موجودات دنیا را حشرات تشکیل داده اند ؟
آیا میدانستید که گربه قادر نیست مزه شیرین را تشخیص دهد ؟
آیا میدانستید که یک گرم سم مار کبری می تواند ۱۵۰ نفر را بکشد ؟
آیا میدانستید که ماموتها که ۱۰ هزار سال پیش منقرض شدند تا ۶ سالگی شیر مادرشان را میخوردند ؟
آیا میدانستید که حس چشایی نوعی پروانه بزرگ ۱۳ هزار بار دقیق تر از انسان است ؟
آیا میدانستید که لاما شتر بدون کوهانی است که به هنگام عصبانیت بر صورت طرف مقابل تف می اندازد ؟
آیا میدانستید که فیل تنها حیوانی است که می تواند ایستادن روی سر و گردن را یاد بگیرد ؟
آیا میدانستید که یک فرد معمولی در طول عمر خود حدود ۲۰ کیلو گرم گرد و خاک و آشغال تنفس کرده است ؟
آیا میدانستید که نرخ تولد نوزادان در ایران و جهان برابر است با ۱۰۶ نوزاد پسر در ازای هر ۱۰۰ نوزاد دختر و تا رده سنی ۴۰ سال نسبت ها به همین گونه اند ؟
آیا میدانستید که مردان بهتر از زنان می توانند نوشته های ریز را بخوانند ولی شنوایی خانم ها بهتر از آقایان است ؟
آیا میدانستید که قلب یک زن تندتر از قلب یک مرد می تپد ؟
آیا میدانستید که جوانان هندی شادترین و جوانان ژاپنی افسردهترینهای جهانند ؟
آیا میدانستید که اگر تخم مرغ را در آبی که محلول شکر در آن وجود دارد قرار دهیم،تخم مرغ در آب شناور میشود؟
آیا میدانستید که چتر نجات قبل از هواپیما اختراع شده است ؟
آیا میدانستید که تعداد فیلم های تولید شده در سینمای هند از فیلم های تولیدی در هالیوود بیشتر است ؟
آیا میدانستید که اولین تلفن همراه در سال ۱۹۲۴ اختراع شد ؟
آیا میدانستید که مصریان باستان روی بالش هایی که از سنگ درست شده بود می خوابیدند ؟
آیا میدانستید که خورشید ۳۳۰،۰۰۰ مرتبه از زمین بزرگتر است ؟
آیا میدانستید که یک فرد معمولی بطور متوسط روزی ۲۳،۰۰۰ مرتبه تنفس می کند ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که زمین در آغاز پیدایش خود ۲۰۰۰ بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است ؟
آیا میدانستید که اولین شبکه ی تلویزیونی جهان (شبکه انگلستان bbc )در سال ۱۹۲۹ پخش برنامه های آزمایشی را آغاز کرد و در سال ۱۹۳۹ برای اولین بار در جهان این برنامه ها منظم و دایمی شد ؟
آیا میدانستید که ۶۰٪ از ماهواره های جهان نظامی و ۴۰٪ بقیه غیر نظامی است ؟
آیا میدانستید که مساحت سوراخ اوزون ۳۴ میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی است ؟
آیا میدانستید که سالانه ۳,۱ میلیون مترمکعب چوب صرف چوبهای غذاخوری در چین میشود ؟
آیا میدانستید که خورشید کوچکترین ستاره دنیا است ؟
آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند ؟
آیا میدانستید که عمر مفید انسانها با توجه به اعدادی که در کف دستشان نوشته شده است قابل برآورد است ؟ نگاه کنید : ۶۳ = ۱۸ – ۸۱
آیا میدانستید که از بین کلمات و واژه های شناخته شده در سراسر دنیا رتبه اول را کلمه “Okey” دارد و رتبه دوم ار آن “Cocacola” (کوکا کولا) است ؟
آیا میدانستید که تفنگ در فضا هم میتواند شلیک کند ؟ ممکن است جواب شما به این سوال منفی باشد با این استدلال که انفجاری که باعث شلیک گلوله تفنگ میشود نیاز به اکسیژن جهت احتراق دارد ، ولی در عمل اینگونه نیست. بدینصورت که با کشیدن ماشه ، سوزن تفنگ رها شده ، به فشنگ برخورد میکند و ایجاد جرقه میکند. فشنگ حاوی خرج (ماده انفجاری) است که خود حاوی ماده ایست بنام نیترات پتاسیم که در ساختار آن اکسیژن وجود دارد و بدلیل جرقه مشتعل شده و اکسیژن لازم را برای ادامه فرایند سوختن آزاد میکند و در نهایت انفجار خرج باعث تولید گاز و پرتاب شدن گلوله از لوله تفنگ میشود